جشن اعدام روحم در کویر خشک دل بود
تو نبودی و ندیدی.....دادگاه تجدید نظر هم حتی حکم دیگری نداد....اعدامش کردند...مرد
قبل از رفتن به سر دار برای بار اخر آسمان را نگاه کرد....آرزوی عاشقی کرد...اما فرمان به اعدامش دادند...گفتند ساکت...تو حق حرف نداری...تو نباید ببینی...
روحم طاقت نداشت..تنش درد گرفته بود از بی پشتی و دورویی...قلبی نمانده بود از رویاها
روحم خسته بود .... شاید کمی شیشه ای تر بود....
پاهایش را در زنجیر کردند...
حق اعدام را به خودش داده بودند .... تبری برداشت و ضربه زد...ویران شد..تمام شد
قطع کرد...ریشه ها را قطع کرد....
او مال آنجا نبود ....روحم آنجایی نبود